بهار99 من تصمیم به تغییر کارم گرفتم و خوب اولین جایگزین که شرایط مناسبی داشت و امکانش فراهم شد یک مجموعه بزرگ اقتصادی و به لحاظ ساختاری زیرمجموعه بنیاد مستضعفان انقلاب اسلامی بود که من قصد داشتم توی واحد فناوری اطلاعات مشغول بشم. کارای اولیه استخدام یک سری فرمهای اداری بود که دردسر خاصی نداشت. بعد از انجام کارها رفتم تو اتاق مدیرمنابع انسانی و بعد از صحبتهای روتین توضیح داد که با توجه به این که مجموعه به بنیاد مستضعفان وابستگی داره یه مرحله گزینش استخدامی هم هست که بچههای دفتر زمانش رو بات هماهنگ میکنن، فقط توصیه من اینه؛ «دروغ نگو ولی همه چیز رو هم لازم نیست بگی! موفق باشی.»
هنوز دقیقن نفهمیده بودم اوضاع چیه تا این که منشی منابع انسانی زمان گزینش رو مشخص کرد و گفت سوالای سیاسی و مذهبی هست و توی اینترنت یه جزوه هست که جواب همه این سوالها رو داره همون رو حفظ کنی قبولی! این حرفا رو که شنیدم کمی جا خوردم و با یکی از دوستانم که میدونستم تو همون مجموعه شاغل هست تماس گرفتم. اونم همین حرفا رو به اضافه یکی دو تا عرض ادب به باعث و بانی گزینش تکرار کرد و گفت جزوه رو دانلود کن و حفظ کن، قبولی. علاوه بر این با توجه به شناختی که از تیپ من داشت چند بار تاکید کرد با شلوار جین نری و شلوار پارچهای و پیرهن ساده یا کت و شلوار رسمی داشته باش! کمی نگران و عصبی شدم. عصبی به خاطر این که ربط گزینش دینی و سیاسی با کار ICT رو درک نمیکردم و نگران از این که نکنه این فضای کنترل مذهبی افراد توی کار هم باشه. اما خوب نیم نگاهی به تیپ کارمندا نشون میداد احتمالن اون قدرا هم قضیه جدی نیست.
جزوه کذایی رو دانلود کردم. یه عالمه سوال و جواب مذهبی و سیاسی راجع به احکام دین و مسائل فقهی و ساختارهای حاکمیتی. هر چند من خودم آدم مذهبی نبودم اما با توجه به این که تو خانواده مذهبی بزرگ شدم از کلیات فضا یه چیزایی میدونستم اما چیزایی مثل شکیات نماز و تعداد قنوتهای نماز عید فطر و شرایط جزئی تیمم و الخ بالکل در هپروت سیر میکردم 🙂
روز موعود فرا رسید، حس و حالم دقیقن حس و حال امتحانهای عمومی مرکز معارف دانشگاه بود 🙂 وارد اتاق که شدم جوانِ سی و چند سالهی تیپیکالِ بسیجیِ دولتی پشت میز نشسته بود. پیراهن سفید، کت و شلوار مشکی، کمی ریش و تلاش برای ور رفتن با کاغذای جلوی دستش تا سعی کنه کمی کاریزماتیک به نظر بیاد. دقیقن همان ظاهری که انتظار داشتم. وارد اتاق که شدم و سلام دادم همون طور که سرش پایین بود جواب سلام داد و دعوت کرد به نشستن. جوری گرم کاغذها بود گویی اسناد مذاکرات با 5+1 هست و من نمیدونم کاغذها چیزی جز فرمهای ما چند نفر نگون بخت استخدامی جدید نیست.
فضا ترکیبی از خنده و استرس بود. +نماز رو بخون، +اصول دین چیه، +فروع دین چیه، +کی تیمم واجبه و … .
یه جاهایی هم رفت سراغ سوالایی که هر 10 سال یکبار ممکن هست باش مواجه بشه یه آدم مومن و به راحتی میتونه همون موقع سی ثانیه راجعبهش سرچ کنه اما دوست گزینشگر انتظار داشت همه رو همواره حفظ باشیم. برعکس انتظار و تجربه کارمندای دیگه سراغ سوالای سیاسی نرفت و فقط مهرای شناسنامه رو چک کرد و با توجه به این که در همین سالهای اخیر از انتخابات ناامید شدم برگه آخر شناسنامه به جز یکی دو انتخابات آخر پر و پیمان بود و مهرهای زمان ناامیدی رو هم اعتراف میکنم با بهانه توجیه کردم. باقی سوالات مذهبی هم به جز یکی دو تا تپق به لطف جزوهی اینترنتی حفظ شده بدون درسر پیش رفت و جوانک هم آرزوی موفقیت کرد.
جواب آزمون نکیر و منکر گونه ما دو ماه بعد میومد و تو این فاصله یه تحقیقات محلی هم انجام میشد. گویی پدر عروس قرار هست آمار داماد رو در بیاره. خلاصه ما با تمام دوستان و آشنایان هم که در فرم استخدامی معرفی کرده بودیم اتمام حجت کردیم که هر احدی در ماههای آتی از من پرسید در جا بگید «نحن لا نعلم منه الا خیرا» :)))
بعد از اینکه برای سه ماه آزمایشی وارد محیط کار شدم مواجهه با کارمندا نشون داد گزینش به معنای واقعی کلمه یک شوی بیخاصیت هست و بین کارمندا کسانی بودن که استخدام رسمی بودن اما در عین حال نه تنها مخالف نظام که خیلی جدی فاز براندازی داشتن. هر چند به طور مشخص کنترل خاصی روی کارمندا بعد از استخدام نبود و در بدترین حالت کارمندها با گوش کردن ترکهای ابی در اتاقهای دربسته فاز آنارشیست و آزادیخاه برمیداشتن 🙂 ولی در عین حال چک پوینتهای نامحسوس اما جدیای در رابطه با پوشش وجود داشت که برای منی که عمری جز شلوار جین و تیشرت و پیراهن چهارخونه نپوشیده بودم رعایتش واقعن سخت و ناراحت کننده بود.
با توجه به عدم رضایت از اتمسفر جدید همچنان پوزیشنهای خالی حوزه کاری خودم رو چک میکردم و خوشبختانه دوران شلوار پارچهای دو ماه بیشتر طول نکشید و موقعیت بهتری برای من فراهم شد و بنیاد مستضعفان و زیرمجموعهاش رو قبل از تموم شدن دوران آزمایشی با حالتی فرارگونه ترک کردم.
اما منظورم از مرور این خاطره بیشتر این بود که به جز نهادهای نظامی و امنیتی احتمالن در باقی موارد، گزینشهای عقیدتی فارغ از غیراخلاقی، غیرانسانی و مضحک بودن، حتا برای حاکمیت هم کارکردی ندارن و حتا فراتر از اون باعث شکل گرفتن یک تجربه بد بین مردم نسبت به حاکمیت دینی میشه. معلومه که من نگران وجهه حاکمیت دینی نیستم اما نگران نخبههایی که هر روز با دیدن این چیزا بیشتر از این گربه فلک زده ناامید میشن چرا! نگران مفاهیم شعاری و بیمعنیای مثل وطن و کشور و مرز هم نیستم، اما نگران حق زیستن در آرامش در کنار عزیزان و دوستان چرا!